بچه ها داشتند منطقه را پاک سازی می کردند. صبح زود بود و من هنوز نماز نخوانده بودم. وضو گرفتم و کنار یک پاسگاه عراقی که شب قبل تصرف کرده بودیم، مشغول خواندن نماز شدم. هنوز رکعت اول را تمام نکرده بودم که دو نفر عراقی از نهری که کنار پاسگاه جاری بود، بیرون آمدند. نتوانستم باقی نماز را بخوانم و با اسلحه به طرفشان رفتم. لباسهای شان خیس بود و می لرزیدند. اسلحه هم نداشتند. آن ها را داخل سنگر بردم و به عربی پرسیدم: شما زیر آب چه کار می کردید؟ گفتند: دیشب هنگام عملیات قایق های ما را عقب بردند تا نتوانیم فرار کنیم و ما هم از ترس رفتیم توی نیزارها. حالا هم وقتی دیدیم داری نگاهمان می کنی، از ترس خود را تسلیم کردیم. وقتی در جواب آن ها گفتم که من اصلاً به نیزار نگاه نمی کردم و فقط مشغول خواندن نماز بودم، قیافه های دو اسیر عراقی خیلی دیدنی بود . |
نقل از:dastanquran.blogfa.com
سردار شهید خضرایی، در یکی از خاطراتش از شهید چراغچی میگوید: شب قبل از عملیات بدر برای کنترل و چک نهایی آبراهها به خط دفاعی دشمن نزدیک شده بودیم. در راه بازگشت، قایق ما واژگون شد و هر سه نفر داخل آب افتادیم. هرکدام به شکلی تلاش میکردیم تا قایق را به حالت اول برگردانیم. خیلی زود آب قایق را خالی کردیم و دوباره سوار شدیم. خیسی و خستگی بیتابمان کرده بود. راه بازگشت هم طولانی بود. در بین راه دیدم آقا ولی آرامآرام ذکر میگوید، خوب دقت کردم، متوجه شدم که دارد نماز شب میخواند. امام باقر(ع) فرمودند: «ما مِن قَطرَه احَبَّ الی الله عَزَّوَجَلَّ مِن قَطرَه دُمُوعٍ فی سََوَادِ اللَّیلِ مَخَافَه مِنَ الله لا یُرادُ بِها غَیرُهُ. هیچ قطرهای در نزد خداوند عزوجل دوستداشتنیتر و محبوبتر از قطره اشکهایی که در تاریکی شب و از خوف خدا با اخلاص کامل ریخته میشود، نیست.» (جهاد با نفس، ص137) http://namaz.namaz.ir |
میرزایی که چند روزی بیشتر نبود به جبهه اعزام شده بود، از این حرف سید حسابی جا خورد و با خجالت گفت:
«اگه خدا قبول کنه!»
سید ادامه داد: «از این جوون یاد بگیرید! از همه ما جوون تره ولی نماز شبش ترک نمیشه»
میرزایی پرسید: «سید ببخشید! این آثار نماز شب که می گید چیه؟ نمازشب چه آثاری داره که می شه فهمید یه شخصی نماز شب خونده؟»
سید جواب داد: «یکی از آثارش اینه که در اون تاریکی شب که شما برای نماز بلند میشی، ممکنه دست و پای همسنگرات لگد بشه!»
http://karime17.parsiblog.com
على اکبر در کنار هلىکوپتر جنگىاش ایستاده
بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سؤال مىکردند. خبرنکارى از کشور یمن آمده
بود، پرسید: شما تا چه هنکام حاضرید بجنگید؟ |
|