سال تحصیلی 76-75، سومین سال خدمتم بود که در روستای «شورگشت» بخش تحت جلگه نیشابور به عنوان مدیر مدرسه خدمت می کردم. سال قبل در همان مدرسه، معلم کلاس دوم بودم و سال بعد که مدیر مدرسه شدم، رابطه ام با کلاس سومی ها- که شاگردان سال قبل خودم بودند- خیلی صمیمی تر و راحت تر بود. http://namaz.namaz.ir |
سردار شهید خضرایی، در یکی از خاطراتش از شهید چراغچی میگوید: شب قبل از عملیات بدر برای کنترل و چک نهایی آبراهها به خط دفاعی دشمن نزدیک شده بودیم. در راه بازگشت، قایق ما واژگون شد و هر سه نفر داخل آب افتادیم. هرکدام به شکلی تلاش میکردیم تا قایق را به حالت اول برگردانیم. خیلی زود آب قایق را خالی کردیم و دوباره سوار شدیم. خیسی و خستگی بیتابمان کرده بود. راه بازگشت هم طولانی بود. در بین راه دیدم آقا ولی آرامآرام ذکر میگوید، خوب دقت کردم، متوجه شدم که دارد نماز شب میخواند. امام باقر(ع) فرمودند: «ما مِن قَطرَه احَبَّ الی الله عَزَّوَجَلَّ مِن قَطرَه دُمُوعٍ فی سََوَادِ اللَّیلِ مَخَافَه مِنَ الله لا یُرادُ بِها غَیرُهُ. هیچ قطرهای در نزد خداوند عزوجل دوستداشتنیتر و محبوبتر از قطره اشکهایی که در تاریکی شب و از خوف خدا با اخلاص کامل ریخته میشود، نیست.» (جهاد با نفس، ص137) http://namaz.namaz.ir |
به گزارش مشرق، کانون گفتگوی قرآنی نوشت: یک وقتی ما( حاج آقا قرائتی) در ستاد نماز نوشتیم آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرینترین نمازی که خواندم این است. گفت در اتوبوس داشتم میرفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب میکند یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب باید بخوانی، حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت برویم به راننده بگوییم نگهدار، گفت راننده بخاطر یک بچه دختر نگه نمیدارد،... |
|
ادامه مطلب ...
روزی پیرمردی غریبه به مسجد می رود و همراه با جماعت به امام اقتدا میکند و شروع به خواندن نماز می کند. الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم، الْحَمْدُ للَّهِ رَب ... رکعت اول تمام شد و در رکعت دوم پیرمرد همانجا نشست و ساندویج پنیرش را از جیبش در آورد و شروع به خوردن آن کرد! فرد کنار این پیرمرد در حین خواندن نماز به منظور اعتراض به رفتار پیرمرد بلند الله اکبر گفت، اما پیرمرد اعتنایی نکرد و به غذا خوردنش ادامه داد! تا اینکه نماز تمام شد؛ هر کس به پیرمرد به عنوان اعتراض چیزی می گفت. |
|
یکی گفت: پیرمرد مگه نمی دانی شکستن نماز گناه بزرگی است؟
پیرمرد گفت: بله، خوب می دانم!